در قاب این آیینه ها خود را نمی بینم
چیزی به جز یک بهت بی معنا نمی بینم
دنیا به زشتیهای پلک فهم من خندید
گـاهـی نـمـیـشـه دسـت از دوسـت داشـتـن
یـكـی بـرداشـت حـتـی وقـتـی ازش مـتـنـفـری
دنـیــــای مـجــــــــازی ، اون بـیـــــرونـه
خیلی وقت است که "بی تابم"
دلم تاب میخواهد
و یک هل محکم
که دلم هـــــری بریزد پایین
هرچه در خودش تلنبار کرده
ببیـــــــن
من هم
مثل خــــــیلی از عاشـــــق ها
از تو یـــــادگاری دارم
ولــــی...